خلاصه کتاب:
پرستو که از سن بچه گی دچار کمبود محبت پدری بوده دلبسته ی رضا میشود که بیست سال از خودش بزرگتره است رضایی که پنهانی عاشق پرستو هست و تمام فکر و ذکرش به اون ۲۰ سال تفاوت سنی بینشون… رضا قرار است به اصرار مادرش با دختر عمه ش نغمه ازدواج کند تا اینکه شب سال نو…
خلاصه کتاب:
طوفان همیشه اشتباه نیست بلکه گاهی برای رسیدن به سر منزل مقصود باید از دل آن گذشت و رد شد زندگی آرام ثمره، درست زمانی دچار تغییر می شود که سر و کله ی طوفانی به اسم جاوید مثل بمبی ساعتی در زندگی اش پیدا می شود . ثمره برای مصاحبه کاری قدم به شرکت تازه تاسیسی می گذارد اما یک اشتباه از او شاهدی می سازد.شاهدی از یک خطای بزرگ...
خلاصه کتاب:
محمد پلیسی که از آرمیتا متنفره و مجبوره باهاش هم خونه بشه تا جایی که پای آرمیتا به اتاق محمد باز میشه و محمد بخاطر پلیس بودنش شرایطی میذاره و …
خلاصه کتاب:
لارتن کرپسلی خیلی فقیر است ولی با پسر عموی خود که همدم اوست سعی می کند مقداری از خرج خانواده اش را در اورد تا این که سر کارگر او یک کار وحشتناک را انجام می دهد که زندگی لارتن را تغییر می دهد و او را به سوی دنیایی پر از تاریکی و وحشت و هراس می کشاند… لارتن بعد از قتل سر کارگر مجبور به فرار می شود. فراری که به دنیای خون آشامان می انجامد…
خلاصه کتاب:
اون یه ویرانگر بی رحم پر از خشونت و وسوسه ست! اون هرکی رو بخواد تو دام خودش میندازه و از صفحه روزگار محو می کنه. کارن مارشال یه شیطان واقعی! و تو رستا! چاره ای در مقابل اون نداری جز تسلیم شدن، تو دخترک گستاخ و بی پروای شرقی باید خودت رو به اون ببازی با اینکه سرسختی اما نمی تونی در مقابل اون دووم بیاری، پس دست و پا نزن و تسلیمش شو…
خلاصه کتاب:
سری “استیج دایو” مجموعهای چهار جلدی و جذاب راجع به یه گروه معروف راک آمریکاییه.که تو هر جلد به یکی از شخصیت ها میپردازه و حالا تو جلد یک میخونیم: اِولِن توماس برای جشن تولدش همراه با دوست صمیمیش، لورن، به وگاس جنجالی میره. هیچوقت فکرشو نمیکرد که فردای تولد بیست و یک سالگیش، گیج توی حمام بیدار بشه. اوه، تازه متوجه یه انگشتر الماس چند قیراطی توی دستش هم میشه. شب تولدش چه اتفاقی افتاده؟ این مرد جذاب که دستاش پر از تتوئه، کیه؟ یه انگشتر الماس توی انگشت حلقهاش چی کار میکنه؟
خلاصه کتاب:
با سرمای بیش از حدی، چشمام باز شد! نمیتونستم تشخیص بدم کجام؟! انقدر همه جا تاریک بود که نمیفهمیدم من کور شدم یا اینجا هیچ روزنهای به بیرون و روشنایی نداره؟ گنگ و گیج و سردرگم توی خودم جمع شدم، مگه بعد از اون چیزی هم مهم بود که بخوام بهش فکر کنم؟! اصلا، کور هم شده باشم! بهتر! به قول یه شاعر که میگفت: -شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟!مگه بدون تو، چیزی توی این دنیا مونده که قشنگ باشه و دلم بخواد ببینم! دیدی کیان؟! دیدی چیکار کردی باهام؟! تو که تنهاییمو دیدی، چرا تنهاترم کردی؟! مگه قول ندادی بمونی؟؟
خلاصه کتاب:
همتا شخصیت اصلی به پیکره پدرو مادرم نگاه کردم. همش ۱۷ سالمه و باید مشاهده چنین چیزه وحشتناکی باشم. دیگه هیچکس نیست تا بهش تکیه کنم. برادر کوچکترمو بیشتر تو بغلم فشار دادم به عموی نامردم نگاه کردم که چطوری سر مزاره پدرو مادرم منو به اون مرد افغانی نشون میده. حتما اون پدر و مادرم کشته. جز اون کی به میراث پدره من فکر میکنه…
خلاصه کتاب:
آلیس زن جادوگریست که برای محافظت از دخترش ماریا در برابر سر گروه گرگینه ها”جی” او را به دوست خون آشام و قدیمی اش ربکا می سپارد ربکا او را به قصر متروکه ای می برد که در واقع پناهگاه خون آشام هاست. ماریا در آنجا با حکمران سنگدل قصر آشنا می شود و ناخواسته اتفاقاتی بین آنها می افتد که این خود آغاز ماجراست…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوک لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.