دانلود رمان چشم زخم از دریا دلنواز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حلما دختر مستقلی است که با انجام پروژه های دانشگاهی برای سایر دانشجویان، کسب درآمد میکنه.. ولی مدتیه بخاطر مشکل مالی دنبال کاری با درآمد بالاتره… پدر و مادر حلما براش گذشته سیاهی رو رقم زدن که حلما فقط برای ماکان استاد دانشگاهی که با هم عاشق و معشوق بودن تعریف کرده… ماکان هنوز عاشقه و پای حلما مونده ولی خانواده ماکان نه… اَرَس مهندسیه که دچار بیماری ایه و عاشق مادر بزرگش آنام.. اَرَس که دنبال پرستار یا همون همدم برای آنام میگرده توی عروسی فامیلش، حلما رو میبینه و بهش پیشنهاد پرستاری از آنام رو برای مدتی کوتاه با حقوقی عالی میده.. حلما قبول میکنه ولی…
خلاصه رمان چشم زخم
“حلما” از تاکسی پیاده شدم و به موبایل ماکان زنگ زدم. می خواستم مطمئن شوم زودتر خودش را می رساند. هادیان اصرار داشت تا مرا برساند و منتظرم بماند و برم گرداند اما قبول نکردم قبل از بیرون آمدنم از خانه ماسک و دستکش را برایم گذاشته بود و حتی الکل را هم دم کیفم… در همان دو روز اول ماموریتش آنقدر زنگ زد و پیام داد که از قصد موبایلم را خاموش کردم امروز را هم اگر مجبور نبودم از خانه بیرون نمی زدم. او وسواس داشت و به حتم از فردا هر عطسه و سرفه ی مرا به کرونا تعبیر می کرد. ماکان تلفنم را جواب نداد و با عجله
داخل حیاط موسسه شدم. برخلاف همیشه خلوت به نظر می رسید. دستان یخ زده ام را در جیب مانتو ضخیمم بردم و کلیدم را بیرون کشیدم. هنوز چند پله ای تا خانه ام فاصله داشتم که روی پله های منتهی به پشت بام کسی را دیدم ترسیدم… خیال کردم یکی از دختران موسسه است اما… اما… نبود! _سلام خانم امینی. مادر ماکان بود. مثل همان آخرین باری که او را در خانه اش دیده بودم زیبا و موقر… هول شدم و حین بالا رفتن از پله کف کفشم لیز خورد و برگشتم سرجای اولم… -شما خوبین؟ صدایم می لرزید درست مثل مردمک
چشمان آبی او در کاسه چشمش… وقتی ایستاد کوتاه شدم. اولین باری که اورا دیدم مات وجنات و زیبایی و خوش سر و زبانی اش شدم آنقدر همه چیز تمام بود که هنگام حرف زدن با او دست و پایم را گم کرده بودم._آدرس خونه جدیدت رو از دفتر یادداشت ماکان برداشتم. دیشب اتفاقی حرف هاش رو پای تلفن شنیدم و فهمیدم امروز با تو قرار داره. لب گزیدم و تعارفش کردم تا همراهم داخل خانه بیاید. یادم بود آخرین بار خانه را مرتب کردم اما با این وجود به محض باز شدن در چشم چرخاندم و دستپاچه تنها لامپ پذیرایی را آن هم وسط روز روشن کردم …