خلاصه کتاب:
چطور می تونم عاشق مردی بشم که برادرم رو ازم گرفت؟ اون یه لاته… یه لاتِ آدم کش و من یه دختر بی پناه و فقیر. اون جذابه، نفس گیره! اما من از اون متنفرم. اون برادرم رو کشته و حالا می خواد مجبورم کنه به زور زنش بشم…
خلاصه کتاب:
تبریک میگم آقای مهرجو… بورس امسال به شما تعلق گرفته… از این خبر غیرمنتظره کوروش به قدری هیجان زده شد که بقیه صحبت های رئیس دانشگاه را درست و دقیق نفهمید. وقتی از آن اتاق بیرون آمد اشکان فوری راهش را سد کرد: چه کارت داشتن؟ لبخندی پهن تا آخرین حد ممکن لب های کوروش را از دو طرف کش آورد. برقی از شادی در چشمان سیاهش درخشید. با دست شکل پرواز از فرودگاه را به او نشان داد: داداشت داره میره… میره اوکراین!…
خلاصه کتاب:
بعضی وقت ها یه شیطونی میکنی که از نظر خودت کوچیکه، خواسته ی دلِ، ولی بعد می بینی که همون شیطنت، نه تنها تو، که چند نفر دیگه رو هم درگیر میکنه، نظم زندگیه یه نفر دیگه برای همون شیطنتی که فکر می کردی کوچیکه به هم میریزه…. شاید تو پای شیطنتت بمونی، ولی آیا اون کسی که ضربه خورده حاضره تو رو ببخشه؟!… قصه ی منم درباره یکی از همین شیطنت هاست…
خلاصه کتاب:
ارزو دختری که تو سن شونزده سالگی عاشق پسری ب اسم عباس میشه و ازدواج میکنه اما زندگی روی خوش رو ب اونها نشون نمیده و عباس بخاطر مسائلی ک ممکن بود ب ارزو اسیب برسونه با اون به ظاهر بد میشه ارزو شاهد سرکوفت و شکستن غرورش توسط عشقش میشه …عباس طی سفری ب خارج ب قصد حل مشکلاتش دچار تصادف عمدی از جانب دشمنانش میشه …
خلاصه کتاب:
پروا تک فرزند خانواده که در عین رفاه مالی با سرخوردگی های عاطفی رشد می کنه و به خاطر مسایلی که در ادامه براتون روشن میشه یاد میگیره به هیچ کس وابستگی عاطفی پیدا نکنه چون تصورش اینه که همه مردا مثل همن ! اما زندگی تو یه مسیر متفاوت از تفکرات اون هلش میده و ناخواسته وارد یه رابطه میشه که کل سیستمش رو متحول میکنه و…
رمان پروای بی پروای من
استرس عجیبی داشتم تمام این مدت که پدر و اذین نبودن به این فکر می کردم که وقتی برگردن پدر بهم میگه:میتونی ایران بمونی یا “حرفای اون روزش رو اشتباه شنیدم یا حداقل دلش واسم بسوزه و نظرش رو برگردونه” دیشب ساعت نه تماس گرفت و گفت: فردا ساعت سه دنبالشون برم فرودگاه، ساعت رو نگاه کردم هنوز ده دقیقه ای مونده بود. افرادی که مثل من به استقبال کس و کارشون اومده بودن اروم و قرار نداشتن و پشت شیشه انتظار ایستاده بودند. اما من خیلی بی تفاوت رو صندلی نشستم، برام تخم دو زرده نذاشتن که دلتنگشونم بشم… واقعا که هیچ دلتنگی واسه پدر احساس
نمی کردم و اگه پدر نمی خواست حتی فرودگاه هم نمیومدم. ساعت ۳/۴۰ دقیقه بود و من حسابی کلافه بودم حتی حوصله نداشتم برم سوال کنم که چرا دیر کردن “جهنم که دیر کردن ” یه دفعه صدای پدرم رو از پشت سرشنیدم و آروم بلند شدم. سلام کردم و اون ها هم! دستی به سردی دادیم حتی پدر من رو نبوسید. خب معلومه حسابی دلامون به هم راه داره! اذین مانتو که چه عرض کنم تقریبا بلوز و شلوار نقرهای پوشیده بود. با روسری براق مشکی و طبق معمول کفش ۱۵ سانتی که قدش به شونه ی پدرم برسه. آخه پدرم ۱/۹۰ قد داره و اذین ۶۶-۱ / ۶۵ البته این تخمین منه. چون از منم کوتاهتر و تقریبا
محاسباتم درست از آب درمیاد.
خلاصه کتاب:
نازگل دختر زحمت کشی ای که باید خرج خواهراشو و مادرشو بده و میره خونه ی مردی به اسم طاها فرداد برای پرستاری بچه هاش که اتفاق هایی براش میافته…
خلاصه کتاب:
این رمان برگرفته از واقعیت هست و راوی داستان، آرش، پسری که از بچگی عاشق دختر خاله اش بوده اما این آوازه و شهرت عشق اونا در بزرگسالی راه متفاوتی پیش میگیره. آرش بخاطر یکسری اتفاقات خودشو غرق کار میکنه و تمام احساس و عشقشو از دست میده. اما دوباره با یه اتفاق غیر منتظره همه زندگیش زیر و رو میشه و…
خلاصه کتاب:
همه چیز از اونجایی شروع میشه که ارغوان به همراهِ دوستِ صمیمیش کیانا واردِ خانه باغِ بزرگ و باصفای اونها میشه و برای اولین مرتبه، نگاهش با چشمهای عجیبِ مردی به نامِ کیارش برخورد میکنه.. کیارشِ افروز مردِ سی و یک سالهای که گذشتهای زهرآلود داره، بعد از روبهرو شدن با ارغوان تلاش میکنه که ضعف های خودش رو پشتِ نقابِ بیتفاوتی پنهان کنه و ارغوان نمیدونه که در واقع با چطور شخصیتی طرفه.. در مقابل، پگاهی که به دلیلِ آزار و اذیت های همسرش به تازگی از اون جداشده، برای نظم دادن به زندگیش به درخواست یکی از دوستهاش به روانشناس مراجعه میکنه و اون فرد کسی نیست جز، امیرحافظِ سعیدی مردی با خانوادهای متعصب و شخصیتی متفاوت که عشقِ دورانِ بچگیش بوده…
خلاصه کتاب:
آر زندگی پر شور و شوقی ندارد، او یک زامبیست. هیچ خاطره و هیچ شخصیتی ندارد. حتی نبض هم ندارد. ولی کمی با دیگر مردههای همراهش تفاوت دارد. ممکن است گهگاه آدم بخورد ولی ترجیح میدهد پله برقی سواری کند و در هواپیمای ۷۴۷ دنجش که به آن خانه میگوید، آهنگهای سیناترا گوش کند. یا از مدنیت نابود شده یادگاریهایی برای خودش جمع کند. و بعد با دختری ملاقات میکند. اول به عنوان اسیر و بعد به عنوان میهمانی ناراضی، جولی انفجاری از رنگهای زندگی در دنیای خاکستری آر به وجود میآورد و تغییری در درون آر شروع به شکوفه زدن میکند. هرچند خیلی خوشمزه به نظر میرسد ولی دلش نمیخواهد این دختر را بخورد، برعکس دلش میخواهد از او محافظت کند. ولی پیوند نامحتملشان موجی به راه میاندازد که حتی نمیتوانند تصورش کنند و دنیای مأیوسکنندهشان ممکن نیست بدون یک جنگ تغییر کند…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوک لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.