خلاصه کتاب:
دختری داغ دیده از مرگ عشقش با جنینی از وجودیت مردش به سانی که حتی اجازه عزاداری را به او نمی دهند مجبور است سر خم کند در مقابل رسومات خانواده پیرو حرف ریش سفید ایل تبارش به عقد برادر شوهر سرد و خشکی در بیاید که در زندگی از تنها کسی که متنفر است دخترک داستانمان است…
خلاصه کتاب:
هم اکنون داستان دختری مغرور را می خوانید که برای فرار از خلافکاران به مردی مسیحی و خشنی پناه می برد که شرط مرد برای محافظت از او ازدواجی قرار دادی است، اما آن مرد او را ...
خلاصه کتاب:
نفس که درگیر و دارِ تعصبهای کورکورانهی برادرش نیما، نقشهی فرار از دیار و خانوادهاشرو طرحریزی میکنه پس از ورود به تهران با حجم شدیدی از ناباوریهاش روبهرو میشه که در راسِ اونها، مردی به نام مسیح قرار داده، مردی که تمام زندگیشرو به دستهای نفرت پایهگذاری کرده.. حصارِ عشق، خیلی سریع تر از اونچه فکرشو میکنه، وجودشرو میبلعه…
خلاصه کتاب:
روایت زندگی عاشقانه پزشکی مشهور که با خیانت و شکست گره خورده… او در این داستان از سرگذشت خود و آشنایی با همسرش می گوید، زنی که از او عروسک سیلیکونی می سازد تا جای خالی اش را پر کند و اکنون در تیمارستان است...
خلاصه کتاب:
فرزاد پسر تند خو غیرتی که ناتوانی داره و بخاطر همین با هیچ دختری نمیمونه ولی یه روز عاشق یک دختر ۱۷ ساله میشه و دخترو به اجبار به عقد خودش درمیاره دختری که با اون اندام ریزش فرزاد و به خودش میاره و بیماری فرزاد با آوار از بین میره…
خلاصه کتاب:
در گورستان غوغای غریبی بر پا بود. زن و مرد، پیر و جوان، خرد و کلان، همه و همه با چشم های گریان، نگران و غمگین به اطراف می نگریستند. من نیز ماتم زده و...
خلاصه کتاب:
رو به قاضی کردوگفت: من به اون بچه ى تو شکمش شک دارم! اون بچه من نیست! با صورتی کش اومده بهش زل زدم و با ناباوری گفتم: یعنی چی؟؟ منظورت چیه؟! میفهمی داری چی میگی؟! وکیل روبه قاضی کرد و گفت: من میخام با موکلم خصوصی حرف بزنم. قاضی دستی به ریشش کشید و گفت: حتما اقای دلباز! میتونیدبا موکلتون خصوصی حرف بزنید. در حالی که هنوز توشوک حرف فرهاد بودم، بهمراه وکیلم از اتاق خارج شدم…
خلاصه کتاب:
داستان در رابطه با پسری به نام محراب، دردانه ی حاج بابا جانش است که میان خواسته ها و عقایدش دچار اشتباهاتی می شود و راهی جز ریاکاری را نمی تواند انتخاب کند. سمت و سوی دیگر قصه، داستان دختری موفق با یک زندگی آرام است که بر پایه ی قوانینی نا نوشته وارد سیاه چاله ای از مشکلات می شود و...
خلاصه کتاب:
من آرمیتا دختری که هیچوقت محبت ندیدم، ولی با باز شدن پام توی شرکت آذرخش همچی تغییر کرد. درست مثل آذرخش زد وسط زندگیم و همچی از این رو به اون رو شد.
خلاصه کتاب:
مهنا دختری که عاشق همسر خواهرش، مهراد شده است. مهراد یه تایپیست سادهست که به دلایلی مجبور میشه با حنانه ازدواج کنه و وارد عمارت اون بشه. مهنا وقتی میفهمه این علاقه دو طرفهس، تن به رابطه نزدیک و قایمکی با مهراد میده… در حالی که از پشت پرده ازدواج خواهرش خبر نداره و با حامله شدنش…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوک لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.