خلاصه کتاب:
هرمان هسه این کتاب را در سال ۱۹۰۶ میلادی نوشته و منتشر کرده است. وی در این رمان داستان پسربچهای باهوش را تعریف میکند که ذوق و استعدادش توسط مربیان، معلمان و مادر و پدرش، نادیده گرفته میشود. این اثر حاوی انتقاداتی نسبت به شیوههای تربیتی و تعلیمی در مدارس و خانوادهها است و برخی از منتقدان به علت شباهتهای شخصیت داستان با زندگی هسه در کودکی، این کتاب را نوعی «زندگینامه خودنوشت» دانستهاند.
خلاصه کتاب:
راجب رها دختر خونده یک خونوادست که به دنبال خونواده اصلیش میگرده… سخت تلاش میکنه اما به جایی نمیرسه… زندگی اروم و بی دغدغه ای داره تا اینکه امیر..بر میگرده…
خلاصه کتاب:
منصور خانزاده مردی سی و دو ساله از یک خانوادهی متمول و صاحب رستورانهای زنجیرهای نارنج، عاشق سرسخت دختردایی خود به نام پریساست. دقیقا دو هفته مانده تا مراسم عقدشان پریسا طی اتفاقی به کما میرود و سپس دچار مرگ مغزی میشود. خانوادهی پریسا اعضای بدنش را اهدا میکنند و در این میان منصور چون دیوانهای به دنبال شخصی میگردد که قلب عشقش در سینهی او میتپد! و در این مسیر به دختری ساده و مهربان به نام هیوا دلدار برمیخورد و…
خلاصه کتاب:
دستان سپهسالار، نوهی باغیرت و محبوب حاجکربلایی در محلهای آرام و باصفا به شغل آرایشگری مشغول است، که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدربزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند. دستان طی اتفاقات شوکهکننده و غیرقابل پیشبینی و در عین حال مهیجی چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش میایستد. به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود. با جانا، خواهرزادهی بزرگترین دشمن و رقیبش ازدواج میکند. این در حالی است که جانای زخم خورده از تقدیر، گمان میکند دستان دشمن اوست و محض انتقام آمده تا محلل شود. اما دستان…
خلاصه کتاب:
حاج عمو همیشه میگفت دختری! دختر را با غلظت و غیظ میگفت و مو بر تنم راست میکرد! پا روی پا میانداخت و با چشمان ریز شدهاش تمام تنم را رصد میکرد و من در عالم بچگیهایم خودم را جمع میکردم و بر خودم میلرزیدم! و گاه به این فکر میکردم که حال اگر دخترم چه خبط و خطایی کردهام؟ و باز هم حاج عمو بود که بریدهبریده حرفهایش را به خورد گوشهایم میداد! -دختر باید بلد باشه غذا بپزه! باید بلد باشه بلند نخنده! جلف و سبک نباشه! آت و آشغال به صورتش نزنه! دختر جاش تو خونهست نه بیرون خونه!
خلاصه کتاب:
انتخاب شغل سایه، دختر امروزی و طبق مد روزِ ستاره و یاسر، رانندگی است! نه از سر احتیاج، از روی آرمانگرایی! حتی مخالفتهای پدر و مادرش و مانی، پسر داییاش، هم خیلی رویش تاثیر ندارد! روزی از همان روزها پشت فرمان ماشینش کشیک مهد کودکی را میدهد که رادین آن جاست و کمکم پایش را به زندگی خانوادهی شریف باز میکند! راننده خصوصی رادین، پسر بابک شریف میشود، بابک، یا به قول رادین، باباکی که خودش به اندازهی کافی گذشتهاش مجهول است و نمیخواهد سرگرمی و دلگرمی جدیدی در زندگیاش داشته باشد! این خواست اوست، اما خواست سایه چیز دیگری است…
خلاصه کتاب:
عادی میشه! عادت میکنی! به همه چیز به نبودنا، عوض شدنا، جایِ خالیا، نخندیدنا، نخوابیدنا... ولی مهم اینه چه جور عادت میکنی... عادت میکنی. بعد از هزار باری که صداش زدی و بعد یادت افتاده که دیگه نیست تا جوابتو بده. عادت میکنی بعد از دوستت دارمی که گفتی و بغض کردی از اینکه از لباش دوستت دارم در نیومده مثلِ قبل...
خلاصه کتاب:
ماجرای ۳ دوست پاییزِ گیر کرده بین هامون و ساشا ماجرای یک تعرض! بین عشق و نفرت و در آخر انتقام ...! ساشا رییس یک باند که برای اهداف خودش همسر رقیبش رو به غنیمت می بره! همه چیز از آزار دادنی شروع میشه که ریشه در عشق داره!
خلاصه کتاب:
صحرا دختری که عاشقه اما به اصرار مادرش مجبور میشه با کسی نامزد کنه که هیچ حسی بهش نداره… اما خبر نداره که اون مرد برای بودن با صحرا سال ها منتظر بوده که اونو مال خودش کنه… صحرا میخواد همه چیو بهم بزنه اما با کاری که اون مرد میکنه همه چی عوض میشه….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوک لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.