خلاصه کتاب:
«حرامزاده استانبول» داستان خانوادهای اهل ترکیه و خانوادهای اَرمنی-آمریکایی را از زاویه دید چهار نسل از زنان روایت میکند. داستانی دربارهٔ هنجارهای جامعه، رازهای خانوادگی و نیاز مبرم به گفتگو و البته مفهوم فراموشی است فراموشی جمعی که ترکیه بهطور کل دچار آن شدهاست…
خلاصه کتاب:
دختری بخاطر سر شرط بندی با دوستاش مجبور میشه به اولین پسری که می بینه پیشنهاد دوستی بده دختری که یک ساله تمامه از تمام مردهای دنیا متنفرشده و ازشون دوری می کنه به اولین مرد پیشنهاد میده مردی خشن و بی عصابی که ۷ساله از جنس مونث دوری میکنه تا زیر وفاداریش نزنه اما…
خلاصه کتاب:
دختری به اسم ترانس که به خاطر وابستگی عاطفی، که به بچه همسر اول، شوهر قمار باز و خائن و بی غیرتش پیدا کرده مجبوره باهاش زندگی کنه و زیر بار هر خفتی بره چون میترسه با طلاق گرفتن دیگه اون بچه رو نبینه….
خلاصه کتاب:
حورا دانشجوی فوق لیسانس فیزیک ، بر خلاف میل باطنیش، مجبور به ازدواج با دوست برادرش، آقای طاهر مفاخری میشود. حورا دچار سردرگمی هایی در پذیرش طاهر به عنوان همسر می شود. در این بین با خانم مسنی آشنا می شود که شنیدن شرح حال زندگی آن زن، دیدگاه های جدیدی نسبت به زندگی زناشویی به این تازه عروس می دهد....
خلاصه کتاب:
افسون یه دختر متین و معتقده که واسه کمک به دوستش سر قراری میره که زندگیش رو به کل عوض میکنه. اون اطلاع نداره که دوستش کلی پول از مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار خشن ولی آسیب دیدهست دزدیده و حالا افسون رو جای خودش واسه تصفیه حساب فرستاده. افسون وارد عمارت سردار میشه و زندگیش به کل تغیر میکنه و مجبور میشه به خاطر اعتقاداتش بجنگه و آزارهای اون مرد با فوبیاهای عجیب و غریب رو تحمل کنه و این وسط پِی به رازهایی در مورد کشته شدن خانوادش میبره، اونم زمانی که وجودش سردار مغرور رو افسون کرده و شده نفس کسی که همه بهش انگ بد بودن میزنن چون از همه زن ها فراریه و فقط با افسون کنار اومده.
خلاصه کتاب:
میان سیاهی مطلق بود، نفس عمیق کشید اما جز بوی تلخ خون، هوایی عایدش نشد. مردمک هایش میان کاسه ی چشمانش می گشت اما، چیزی جز همان سیاهی یک دست نبود. دوست داشت فریاد بزند، گرچه صدا نداشت. حنجره اش شبیه سیاه چاله ای در دور افتاده ترین زندان دنیا بود. این قدر بو تند و زننده بود که با هر بار نفس کشیدن، گویی ریه اش را پر از خون می کردند. کم کم طعم شور و مرده اش را هم روی زبانش حس کرد. نفس های گرمی روی صورتش نشست…
خلاصه کتاب:
داستان یه دختر شر به نام شادیه که بخاطر مسئله ای مجبور میشه یه چند ماهی خونه یکی از دوستای پدرش بمونه. توی این چند ماه اتفاقایی براش میوفته که...
خلاصه کتاب:
موج روی موج، سرکشی خلیج را به تن ساحل می کشاند و تن کرخت شده ام را میان خروش مرگبارش به هم می کوبید… و صدای ناله ی نی انبان، شب را بی رحمانه به درازا می کشاند و من… و من همانجا رها شده درمیان یک خلسه ی سیاه، هزار بار مُردم… هزار بار به پایان رسیدم وزیر سایه سهمگین مرگ به انتها رسیدم... مسیر رفتنت هنوز هم نمناک است، و باران بی وقفه نبودنت را می بارد، بازگرد ای محالترین خیال خسته ی من…
خلاصه کتاب:
دلنواز و پاشا دختر عمو و پسر عمو هستن دلنواز پدرشو از دست داده و با خانواده عموش تو یه ساختمون زندگی می کنه، یه روز برادر دلنواز باعث میشه زن عموش از پشت بوم پرت بشه پایین و بمیره و برادر دلنواز میوفته زندان عموی دلنواز تصمیم می گیره برای اینکه خون و خونریزی تو خانواده رخ نده دلنواز و پاشا با هم ازدواج کنن…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوک لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.