دانلود رمان توهمی به نام عشق [جلد ²] از عطیه شکوهی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رها مدتی پس از ازدواج با امیرصدرا موحد و چشیدن طعم یک زندگی خوب و راحت، زندگیش اش دچار تلاطم های عجیبی میشود و باید برای حراست و حفاظت از عشق نوپای بین خودش و همسرش تمام تلاشش را بکند، اما آیا موفق میشود و می تواند زندگی اش را حفظ کند؟ باید دید سرنوشت برای هرکدام چه خوابی دیده است.
خلاصه رمان توهمی به نام عشق
تمام طول مسیر برگشت به خانه نیم نگاه هایی به سمتم می انداخت و لبخند محو معروف روی لبش لحظه ای پاک نمیشد. پدرشدن امیرصدرا یعنی مشت محکمی بر دهان همه ی کسانی که روزی پشت سرش حرف زده بودند اما به غیر از اون امیرصدرا بخاطر حس حامی بودنش همیشه پدرشدن را دوست داشت و واقعا هم برازنده اش بود. هردو پس از تعویض لباس هایمان روی تخت دراز کشیدیم و زیر پتو رفتیم هوا هنوز هم سرد بود. دستش را دراز کرد و من سرم را روی بازویش سفتش گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم که دست دیگرش را روی شکمم گذاشت. -انگار تو خواب بودم و این خبر رو بهم دادی. -تو بیداری این خبر رو بهت دادم. با ذوق زمزمه کرد -هنوزم باورم نمیشه.
قیافه ای گرفتم -امیرصدراخان حسادت بعضیا رو داری برانگیخته میکنیا. تو گلو و مردانه خندید -اخ من قربون بعضیا و حسادتشون برم. خدانکنه ای زمزمه کردم و صدایش زدم -امیرصدرا!؟ -جون دلم!؟ -میشه ازت یه چیزی بخوام؟ -تو فقط بگو چی میخوای! به سمتش چرخیدم و سرم را در سینه اش فرو بردم -میدونم بچه خیلی برای آدم عزیزه، ولی من جز تو دیگه هیچکس رو ندارم منو یادت نره ها. سفت مرا در آغوش کشید و با صدای بمی کنار گوشم لب زد -هزارتا بچه هم داشته باشم یادم نمیره اون تو بودی که به من زندگی بخشیدی! چیزی نگفتم که ادامه داد -رها تو فرای همه ی آدما برام عزیزی! پدر و مادر و بچه بخاطر رابطه خونی و نسبت بهم نزدیکن اما تو در عین غریبه بودن، آشناترینی.
نفسی از عطرش گرفتم -دوستت دارم. دم عمیقی از موهایم گرفت -من بیشتر! تا صبح هردو از ذوق بسیار خوابمان نبرد و تا چشم تو چشم می شدیم، لبخند بود که روی لب های جفتمان می نشست. صبح زود به آزمایشگاه رفتیم و بعد از انجام آزمایش بارداری، به یک کافه کوچک رفتیم تا صبحانه ای بخوریم سپس مرا تا خانه رساند و خودش هم به سرکار رفت. عصر در حال آماده کردن شام بودم که صدای زنگ در گوشم پیچید. با کنجکاوی به چشمی نگریستم و وقتی او را دیدم، قلبم تندتر زد و در را باز کردم. لبخندش پر از شادی و انتظار بود. کاغذ آزمایش را جلویم گرفت و با شوق گفت: – اینم مهر تایید مامان و بابا شدنمون! گیج کاغذ را از دستش بیرون کشیدم و با دیدن کلمه positive لبخند به لبانم آمد.