دانلود رمان دوپامین از سارا پیامی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهشت برای داشتن دوست صمیمی همسرش با بی آبرویی از زندگی طرد میشه…
خلاصه رمان دوپامین
صدای خنده مان در سالن بزرگ خانه برفین پیچید. می دانستم نوک زبان برفین آمده تا آخر جمله اش “بدرکی” بگوید و مراعات کرده بود. پاشا از جایش بلند شد تا برایمان چای بیاورد و برفین به پشتی تکیه داد و نگاهش را به مسیح داد. امیدوار بودم خواهرم رازدار باشد و چیزی نگوید. من به مسیح قول داده بودم لعنت به آن شبی که از دهانم در رفت و به برفین گفتم و او روی هوا قاپش زد! – برفین جان نمیای دیگه سمت ما. نمکی خندید و موهای کوتاه و روشنش را گوش داد و به پاشایی که با سینی چای بیرون می آمد نگاهی انداخت و لب زد- درگیر بودیم. و من چیزی در قلبم صدا داد و بند دلم از هم گستت.
اخم کوتاه میان ابروان مسیح میگفت، جفتمان به یک چیز فکر می کنیم. پاشا با لبخند سینی چای را جلویمان گرفت و در آخر کنار مسیح نشست. – آره. یکم درگیر بودیم ولی خوشحالم که بلاخره فرصت شد تا این مهمونی رو بگیرم. سرجایم جا به جا شدم و لبخندی زدم – ماهم خیلی دلمون براتون تنگ شده بود. خیلی گذشته از آخرین باری که همدیگرو دیدیم. – حالا این تعارفارو بزارید کنار تا از روزمون لذت ببریم. صدای برفین که بین شادی و غم مانده بود به یقینم رساند آنها داشتند می رفتند برفین و دوست پسرش که سال های سال با همدیگر زندگی می کردند اعتقادی به ازدواج نداشتند، داشتند
میرفتند… آخ… بهشت بیچاره! نگاهش کردم و آن بغضی که در گلویم پاهایش را دراز کرده بود را عقب زدم و با لبخندی آرام لب زدم: چرا نهایت استفاده؟ مگه قرار نیس دیگه از این روزا داشته باشیم؟ پاشا نفسش رو بیرون داد و دیدم که برفین نگاهش کمی آرام گرفت. صحبت کردن را برایش آسان کرده بودم! _فعلا که فکر نمیکنم. نگاه غمگین برفین به سمت پاشا رفت او بدون ملاحظه حرفی را زد که می دانستمش و با این حال، بدجور در حال خوشم زد: – داریم کارامونو می کنیم که از ایران بریم. دیدم مسیحی را که سرجایش جا به جا شد ولی جرات آنکه به صورتش نگاه کنم را نداشتم! به هیچ عنوان!
